۱۳۸۵ بهمن ۳۰, دوشنبه

تكرار

جنگل آينه ها به هم درشكست
و رسولاني خسته بر اين پهنه نوميد فرود آمدند
كه كتاب رسالت شان
جز سياهه آن نام ها نبود
كه شهادت را
در سرگذشت خويش
مكرر كرده بودند
***
با دستان سوخته
غبار از چهره خورشيد سترده بودند
تا رخساره جلادان خود را در آينه هاي خاطره باز شناسند
تا در يابند كه جلادان ايشان، همه آن پاي در زنجيرانند
كه قيام در خون تپيده اينان
چنان چون سرودي در چشم انداز آزادي آنان رسته بود، -
هم آن پاي در
زنجيرانند كه، اينك!
بنگريد
تا چه گونه
بي آسمان و بي سرود
زندان خود و اينان را دوستاقباني مي كنند،
بنگريد!
بنگريد!
***
جنگل آينه ها به هم درشكست
و رسولاني خسته بر گستره تاريك فرود آمدند
كه فرياد درد ايشان
به هنگامي كه شكنجه بر قالبشان پوست مي دريد
چنين بود:
« - كتاب رسالت ما محبت است و زيبائي ست
تا بلبل هاي بوسه بر شاخ ارغوان بسرايند
شور بختان را نيكفرجام
بردگان را آزاد و
نوميدان را اميدوار خواسته ايم
تا تبار يزداني انسان
سلطنت جاويدانش را
در قلمرو خاك
باز يابد
كتاب رسالت ما
محبت است و زيبائي ست
تا زهدان خاك
از تخمه كين
بار نبندد »
***
جنگل آئينه فرو ريخت
و رسولان خسته به تبار شهيدان پيوستند،
و شاعران به تبار شهيدان پيوستند
چونان كبوتران آزاد پروازي كه به دست غلامان ذبح مي شوند
تا سفره اربابان را رنگين كنند
و بدين گونه
بود
كه سرود و زيبائي
زميني را كه ديگر از آن انسان نيست
بدرود كرد
گوري ماند و نوحه ئي
و انسان
جاودانه پا دربند
به زندان بندگي اندر
بماند

شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر